شريعتي باز مصلوب
سلام . مطلبی که امروز توی وبلاگم میزارم یکی از زیباترین مطالبی بود که در مورد هاشم اقاجری بدستم رسید اما متاسفانه بدلایلی نتوانستم ان را چاپ کنم . از این بابت خیلی متاسف شدم. چه باید کرد فضا بقدری برای مطبوعات تنگ است که در بعضی موارد حتی حقیقت نیز ذبح میشود اما باید ساخت و سوخت. باریکه ای برای نفس کشیدن بهتر از خفه شدن است. من که با این توجیهات خودم را توجیه می کنم.
خوب دیگه حاشیه نرم. با هم مطلب دوست خوبم جلالی را می خوانیم:
شريعتي باز مصلوب
سيد سعيد جلالي
دو شخصيت بارز كتاب//مسيح باز مصلوب// نوشته نيكوس كازانتزاكيس دو كشيشي هستند كه از دو طبقه و پايگاه اجتماعي و فكري متفاوت برخاستند.
كشيش گريگوريس بسيار متمول و داراي اموال و املاك بسياري است. مهمترين راه كسب درآمد او از طريق انجام وظايف مذهبي همانند اوراد مذهبي، دعاي بالين مرده و ... است. او همچنين رابطه بسيار نزديك و حسنهيي با //آقاي// دهكده ليكووريسي كه نماينده دولت عثماني در آنجا است دارد. حسن سلوك او با كدخدا و تاجر و ارباب نيز در بهبود موقعيت اقتصادياش تاؤيرگذار بوده است.
گريگوريس علاوه بر انجام مراسم كليسايي و توصيه مردم به تقواي مسيحي آنها را در عمل به دستورات ديني راهنمايي ميكند. بنابراين پدر گريگوريس هم از حمايت //آقاي// ده برخوردار است و هم مورد عنايت اسقف است و ناگفته نماند كه علاوه بر زرمداران ده، مردم نيز در اين جامعه بسته اميدهاي معنوي و مذهبي آنها به اين كشيش پير و قوي هيكل و خوش مشرب و خوشگذران دوخته شده بود.
عيش و اقتدار دنيايي و معنوي گريگوريس با ورود كثيري از آوارگان و در راه ماندگان كه پيشاپيش آنان كشيشي نحيف، لاغر اندام و زردروي قرار داشت مورد تهديد جدي قرار گرفت.
اين گروه در نتيجه رانده شدن از موطن خود براي سير كردن شكمهايشان و يافتن ماوايي كه زمستان را در آنجا سر كنند پاي به روستاي ليكووريسي گذاشتند.
بياعتنايي اوليه كشيش گريگوريس ديري نپاييد و چون نفوذ كلام و شخصيت بابا فوتيس اين كشيش لاغر و ضعيف اندام را ميبيند دست به هر حيلهيي مي زند تا ذهن //آقا//، //اسقف// و مردم را بر عليه او و آوارگان ديگر بشوراند. گريگوريس در يك اقدام عجيب جماعت آواره را بيمار زده معرفي ميكند و آنها را مغضوب خداوند و پدر آسماني معرفي ميكند و از مردم ده ميخواهد كه از هرگونه ارتباط با آنها بپرهيزند. به زرمداران و متمولان روستا از عقيده تساوي گرايانه و غارت پيشگي قوم آواره ميگويد و از بلشويك و ضد حكومت بودن اين پا برهنگان نزد »آقاي« ده سخنها ميگويد. اما بابا فوتيس نه تنها مرعوب اين تلاش و توطئهها نميشود بلكه با ايمان مثالزدني خود و برخورداري از كلام نافذ و دلايل عقل پسند به پاسخ عملي با گريگوريس ميپردازد و دلهاي بسياري از نخبگان و تودهها را معطوف به خود ميكند. آخرين حربه گريگوريس زخم خورده كافر دانستن و مرتد شمردن بابا فوتيس و ياران او و تحريم اجتماعي و اقتصادي آنها بوده است. گرچه در نتيجه اتحاد مذهب سالار دهكده و زرمداران و زورمداران بابا فوتيس نتوانست موطني را براي يارانش در آن ديار بيابد و به راه بيانتهايي تن در دهد. ا
ما دنيايي شده بود. او خود را به امير زمان نيز ارزان فروخت و حتي براي نيل به اهداف پليد خود حاضر به پذيرش غيراخلاقانهترين شرط //آقا// گشت. خلاصه آنكه گريگوريس پير از مذهب به بهترين شكل استفاده كرده و آن را ابزاري جهت گذران زندگي مادي و معنوي خود كرده بود.
او حتي بر خلاف اسقفها و روحانيان مسيحي كه در اوج قدرت خود بويژه در قرون وسطي مخالفان انديشه ديني و يا نوگرايان را با دلايل عقلي ]عقل كلاسيك مذهبي[ تهديد به قهر آتش ميكردند و از آنها توبه و استغفار و همچنين توضيح و تبيين عقايدشان را ميطلبيدند و تمام سعي خود را معطوف به توجه و بازگشت خود به آيين سنتي و يا كيش مسيحي ميكردند و آتش را بر كساني كه ايمان خود جديد ميكردند حرام فرض ميپنداشتند به دنبال چيستي عقيده و ايمان ديگران و سلب و اؤبات آن نيست و از اينكه بابا فوتيس و نخبگان هم پيمان او صورت مشتركي از عقايد مذهبييي همانند او دارند در رنج است. او نه ميخواهد رقيب داشته باشد و نه كسي را ياراي آن باشد كه نقش بديل او را ايفا كند. گريگوريس پير بلند جثه بارها از بابافوتيس نداي ايمان به مسيح را شنيد و گواهي او به مذهب خود ديد و ديگران نيز شاهد بودند كه بابا فوتيس چقدر با حرارت از مسيح سخن ميگويد. گويي خود مسيح دوباره هبوط كرده است، اما تنها مشكل پدر فوتيس آن بود كه نميخواست و يا بهتر بگويم نميتوانست حجيت گريگوريس را به جاي مسيح بپذيرد و بر آن گردن نهد.
بابا فوتيس و گريگوريس دو تيپ شخصيتي متفاوت در عالم انساني و مسيحي و شايد جهاني بوده و هستند. مرحوم شريعتي از اين جهت شايد بسيار نزديك و شبيه بابا فوتيس درمانده اما راسخ و پر از شعلههاي ايمان باشد. شريعتي همچون بابا فوتيس روشنفكري تازه از راه رسيده در عرصه ديني و مذهبي و معرفي جامعه ايران بود و همان مفاهيم ديني و مضاميني را كه برخي از اقشار ديني ميگفتند با زبان شيوا و دلي پر درد بيان ميكرد. او از آزادي آدميان و از اراده او براي انتخاب و از كرامت و اصالت انسانها سخن ميگفت و اينكه اسلام آمده است تا انسان را بر صدر حيات و خلقت بنشاند و به اوحرمت نهد. بنابراين در نظر او انتخاب، اراده، آزادي و مسووليت همگي در راستاي تحقق اومانيسم اسلامي قابل تفسير و تاويل بوده است. او با شعلههاي سوزان سخن خود محمد /ص/ را دوباره وارد اجتماع مسلمين كرد، نهجالبلاغه علي /ع/ را غبار روبي كرد و از ائمه چهرهيي متعالي كه نه فقط براي مواقع خاص جهت گرياندن و اشك گرفتن بلكه در راستاي الگوسازي و ارايه بهترين پارادايم معرفتي و مذهبي تعبير ميكرد و نوك تيز سخنان خود را به سوي گريگوريسهاي تاريخ كه در صورتهاي استبداد، استحمار و استعمار صفآرايي كردند اما شاگردان و همفكران مرحوم شريعتي اين بار چون ياران بابافوتيس پرچمدار حركت او شدهاند و حوادث بسياري را در انقلاب و پس از آن رقم زدهاند.
فكر انتقام از پيامآور و مبشر كلام سياسي و عقيدتي جديد از سوي محافل بنيادگرا زماني محقق شد كه يكي از نزديكترين شاگردان مكتب شريعتي و از همرزمان چمران و جهان آراي ديگر شاگردان اين مكتب در سالروز مراسم بزرگداشت استادش اساس انديشه شريعتي را اومانيسم اسلامي دانست و به تشريح انديشههاي دكتر پيرامون اصالت انسان در اسلام پرداخت. او به تاسي از شريعتي و در بازخواني انديشه او به تشريح و كالبد شكافي اصناف جامعه ديني پرداخت و در اين راستا به نقد روحانيت سنتي و بنيادگرا از منظر اصالت و حرمت بخشيدن به انسان پرداخت/هر چند مجال آن حاصل نشد تا درباره بديل اين دو يعني عالم و مجتهد نوگرا و اسلام مترقي سخن گويد/ اين بار مخالفان شريعتي كه از مخالفت عريان با او طفره ميرفتند و حتي در برههيي از زمان بخشي از انديشه او را بر سفره و تختگاه خود نشانده بودند با استفاده از خطاهاي سهوي و زباني او در توصيف برخي از مفاهيم و عقايد ديني و عدم دقت او در پردازش تفكرات به سراغ آقاجري آمدهاند و با استفاده از برخي ابزارها با وجود اقرار به ايمان او و تلاش براي تصحيح سوء برداشتهاي احتمالي به محاكمه كشيدند و در كمال ناباوري همگان حتي بدنه جامعه روحانيت مرجعيت/با وجود آنكه به زعم برخي از مدافعان حكم مهمترين اتهام آقاجري نقد و رد اين قشر بوده است!!/ مرتدش خواندند تا نه تنها زين پس هزينه هرگونه سخن پيرامون منطقه ممنوعه مد نظر را افزايش دهند بلكه ذهن و زبانها را از بازخواني و بازانديشي و استمرار انديشههاي دكتر شريعتي بازدارند و شايد نيز كاري را كه در گذشته موفق به انجام آن نشدند هم اينك كه حكم قهري و ديني را با هم دارند به انجام برسانند تا ديگر هيچ بابافوتيسي جرات نزديك شد. به دهكده ليكووريسي را به خود ندهد. اينگونه شد كه انديشههاي اصلاحي شريعتي كه اين بار از زبان آقاجري جاري شد بار ديگر به سوي صليب فراخوانده شد. آيا واقعا شريعتي بار ديگر در پيكر آقاجري مصلوب خواهد شد! آيا وضعيت سياسي، اجتماعي و معرفتي ايران با ده ليكووريسي قابل مقايسه است! آيا روحانيت و عالمان ديني ما كه مفاد تفكرات بسته وجود قرون وسطي ديني بودهاند و آن همه سابقه روشن و آزاديخواهانه داشتهاند اجازه خواهند داد تا معدودي با نام آنها دست به چنين فاجعهيي بزنند! و آيا بابافوتيسهاي جامعه ما چون باباي ليكووريسي مايوس و سرخورده تن به سفري بيانجام خواهند داد آينده سخنهاي بسياري خواهد داشت.